تاريخ ايران



نکو بشنو و بر دلت نقش کن


مگر زنده ماند دلت زين سخن


بدان اي پسر کاين جهان بي وفاست


پر از رنج و تيمار و درد و بلاست


ميداني که من از بين شش پسرم تو را براي سلطنت برگزيدم. پدرم هشتادساله بود که مرا به جانشيني برگزيد و اينک من در هفتادوچهارسالگي اين کار را کردم. اميدوارم هميشه خرم و شادباشي اگر مردم از دستت ايمن باشند خودت هم هميشه شاد خواهي بود. سعي کن هميشه بردبار باشي که تندي کردن زيبنده شهريار نيست. هيچ‌گاه گرد دروغ نگرد که بدبخت مي‌شوي.


تنديس خسرو انوشيروان


تنديس خسرو انوشيروان دادگر- کاخ دادگستري


 در هيچ کاري شتاب مکن. نيکي کن و با نيکان همراه باش. به پروردگار پناه ببر تا راهنماي تو باشد. به هنرمندان توجه کن. با بدانديشان مبارزه کن. با دانايان م کن. اجازه نده زيردستانت بي‌نوا و محتاج باشند. غم درويش را غم خود بدان. اگر به پندهاي من عمل کني هميشه سرافراز خواهي بود. وقتي من از اين جهان رفتم درجايي که رفت‌وآمد نباشد بر مزار من کاخي بساز. با مشک و کافور تن مرا بشوييد و با جامه زربفت بپوشانيد و با نشان پادشاهي و گنجينه عاج و تاج مرا بياراييد و تا دو ماه از بزم و شادي دوري‌کنيد.


ميترادات دختر مهرداد پادشاه اشکاني خواب ديد ماري سياه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشيدند و چون پدرش آن مار زشت را بديد دست او را گرفته و به مار پيشکش کرد مار بدورش پيچيد و او را با خود از شهر ببرد


ميترا دختر پادشاه اشکاني


ميترادات دختر مهرداد پادشاه اشکاني خواب ديد ماري سياه به شهر حمله نموده سربازان مار را به بند کشيدند و چون پدرش آن مار زشت را بديد دست او را گرفته و به مار پيشکش کرد مار بدورش پيچيد و او را با خود از شهر ببرد چون از شهر دور شدند ماري ديگر بر سر راه آنها سبز شد و بدين طريق ميترادات از مهلکه گريخت به سوي شهر خويش باز گشت مردم شادي مي کردند و نوازندگان مي نواختند او هم شاد شد اما همه چيز برايش غريبه و نا آشنا بود چون بر لب جوي آبي نشست موهاي خويش را خاکستري ديد زني کامل در آب ديده مي شد از ترس از خواب پريد و ساعتها بر خود لرزيد . ميترادات در آن هنگام تنها 14 سال داشت . چند سال گذشت در پايان جنگ ايران سلوکيان (جانشينان اسکندر) فرمانرواي آنها اسير شده و به ايران آوردنش .


آن شب در زير نور مهتاب مهرداد به دخترش ميترادات گفت اي عزيزتر از جان مي خواهم همسر دمتريوس فرمانرواي اسير شده سلوکيان شوي . رايزاننم مي گويند اگر دمتريوس را عزيز داريم در آينده او دودمان سلوکيان را تضعيف خواهد کرد و در نهايت ما مي توانيم براي هميشه آنها را نابود کنيم و تو مي داني آنها چقدر از ايرانيان را کشته اند آيا قبول مي کني همسر او شوي ؟ دختر به پدر نگاهي کرد و خوابش را بياد آورد .


در دل گفت آه اي پدر ، آه اي پدر من اين مار را قبلا در خواب ديده ام و مي دانم کي باز خواهم گشت زماني که ديگر نيمي از موهايم سفيد شده اما بخاطر ايران و شادي مردمم خواهم رفت .


سرش را پايين انداخت و گفت پدر هر چه شما تصميم بگيريد همان مي کنم پادشاه ايران دخترش را در آغوش گرفته موي سر او را بوسيد و گفت دخترم مي داني که چقدر دوستت دارم .


ميترادات در دل مي دانست آغوش مار در انتظار اوست اما صداي شادي ايرانيان آرام ش مي کرد همچون آرامش آغوش پدر ، و آرام گريست .


انديشمند ميهن دوست کشورمان ارد بزرگ مي گويد : گل هاي زيبايي که در سرزمين ايران مي بينيد بوي خوش فرزنداني را مي دهند که عاشقانه براي رهايي و سرفرازي نام ايران فدا شدند .


سالها گذشت ميترادات که به ايران باز گشت همه چيز همانگونه بود که در خواب ديده بود بر لب همان جوي آب نشست خود را در آن ديد اشکهايش با آب جوي در هم آميخت و طعم ميهن پرستي را براي روح و جان ايرانيان به يادگار گذاشت.


دينَگ شاهنشاه زن ايران در سال 457 ميلادي تا 459 ميلادي بود.ملکه دينک همسر يزدگرد دوم شاهنشاه ساساني و مادر شاهنشاهان ايران يعني هرمز (هرمزد سوم) ، پيروز (پيروز يکم شاه ساساني) و بلاش (بلاش شاه گمنام ساساني) بود.


پس از مرگ يزدگرد دوم بر سر جانشيني وي بين دو پسران ارشد وي يعني پيروز و هرمزد جنگ درگرفت و اين جنگ و درگيري چند سال به طول انجاميد . بزرگان ايران که کشور را بدون شاه ميديدند همسر يزدگرد دوم را به پادشاهي (نايب السلطنه) برگزيدند تا امور کشور را اداره کند.


ملکه دينگ


ملکه دينگ زني بسيار قدرتمند مدير و باهوش بود و درهنگام کوتاه سلطنتش اوضاع آشفته آن زمان را به خوبي مديريت کرد تا اينکه پيروز، هرمزد را شکست داده و بر تخت نشست. از آن دوره اشيايي به دست آمده است که از آن جمله مي توان به مهر مخصوص ملکه دينگ اشاره کرد. از مهر به دست آمده مي توان چهره ملکه دينگ را بازسازي کرد. ملکه تاجي کياني بر سر دارد که بر فراز گيسوانش نوار کوچکي بسته شده است و گوشواره هايي به گوش دارد که داراي سه مرواريد است و گردنبند مرواريدي در گردن وي به چشم مي خورد و همچنين گيسوان مجعدش به چندين رشته بافته شده و در سوي ديگر مهر ديده مي شود.


159 سال پيش در روز 27 نوامبر 1856 ، برابر با ششم آذرماه 1235 ه.ش انگلستان فرمان لشکرکشي به ايران را داد تا افغانستان را از خاک ايران جدا کند!


نيروهاي انگليسي مستقر در هند با چندين ناو توپدار ونفربر از تنگه هرمز گذشتند و وارد خليج فارس شدند تا با ايران وارد جنگ شوند. 27 روز پيش از آن (يکم نوامبر 1856) دولت انگلستان به ايران ـ ايراني که در شمال و جنوب به دريا متصل است ولي فاقد نيروي دريايي موثر بود اعلان جنگ داده بود. دولت لندن که بر شبه قاره هند مسلط شده و خودرا مالک آن مي پنداشت مايل بود که ميان هندوستان لندن و متصرفات روسيه و قلمرو دولت تهران که روابط بهتري با روسيه داشت، منطقه حايل ايجاد کند و ايران خاوري را که افغانستان ناميده بود به سران طوايف آن بسپارد و جدا کند. دولت لندن در سپتامبر و اکتبر آن سال از تهران خواسته بود که نظاميان و ماموران خودرا از هرات و مناطق تاجيک نشين که ساختار قبيله اي نداشتند خارج سازد و چون تهران به جاي پاسخ موافق برشمار نيروها و ماموران خود در آن مناطق افزود پس از يک اخطار، اعلان جنگ داده بود و شش روز در انتظار واکنش تهران به اين اعلان جنگ نشسته بود. لندن در اين فاصله چون پاسخي دريافت نداشت ششم نوامبر به حکمران خود در هندوستان دستور اعزام نيرو و ناو توپدار براي تصرف بوشهر، خارک و خرمشهر داد. لندن از وضعيت تهران به خوبي آگاه بود و مي دانست که نه نيروي کافي براي اعزام به جنوب را دارد و نه حال بسيج نيروهاي محلي جنوب و داوطلبان غير نظامي محل را نيروهاي انگليسي تا يکم ژانويه سال 1857 (درست دو ماه پس از روز صدور اعلان جنگ) خارک و خرمشهر و بندر بوشهررا (نه همه اين منطقه را که داوطلبان محلي مقاومت جانانه کردند و به انگليسي ها تلفات وارد ساختند) تصرف کردند و دولت وقت ايران را (که احتمالا از ادامه مقاومت مردم فارس بي اطلاع بود) مجبور به صرف نظر کردن از هرات ساختند که قرنها حاکم نشين خراسان، زادگاه شاه عباس و يکي از مراکز فرهنگ و ادب ايران بوده است.


بناي زيباي تئاتر شهر به شکل دايره و بر اساس طرحي از علي سردارافخمي است. اين ساختمان با نظارت مهندسي سردار افخمي، در طول پنج سال، در محلي که پيش‌تر کافه شهرداري خوانده مي‌شد، ساخته شد و در سال 1350 گشايش يافت.[کتاب معماري معاصر ايران]


 


تئاتر شهر پيش از انقلاب ابتدا زير نظر راديو و تلويزيون اداره مي‌شد، سپس تحت نظارت اداره فرهنگ قرار گرفت و پس از انقلاب نيز وزارت فرهنگ و ارشاد سرپرستي آن را برعهده گرفت. طراح کل اين اثر فرح پهلوي است.


 


تئاتر شهر هم‌چنين، داراي يک کتابخانه تخصصي هنر است که هنرمندان، متخصصان و دانشجويان تئاتر و هنرجويان کارگاه‌هاي نجاري و خياطي از آن استفاده مي‌کنند.


 


سالن‌ها


مجموعه تئاتر شهر که در ابتدا تنها براي اجرا در تالار اصلي ساخته شده بود درحال حاضر با پنج تالار فعاليت مي‌کند.


 


سالن اصلي (گنجايش 579 نفر)


سالن چهارسو (گنجايش 120 الي 400 نفر که تغيير حجم دکور و صحنه امکان تغيير گنجايش را مي‌دهد)


سالن قشقايي


سالن سايه


کارگاه نمايش


مجموعه تئاتر شهر داراي دو سالن ديگر به نام‌هاي تالار کوچک و تالار شماره دو است که طي چند سال اخير به دليل نياز به تعمير تعطيل شده و تاکنون اقدامي براي بازگشايي شان صورت نگرفته است.


کافه ترياي سالن اصلي و همچنين کافه ترياي سالن چارسو نيز گهگاه ميزبان اجراي نمايش‌ها و يا محل برگزاري نمايشنامه خواني بوده است.


 


ساختمان‌هاي مشابه


طرح تئاتر شهر شباهت ظاهري خيره‌کننده‌اي به ساختمان «تالار بکمن» در انستيتو تکنولوژي کاليفرنيا دارد.


 


تئاتر شهر بعد از انقلاب


تاتر شهر بعد از انقلاب زير نظر وزارت ارشاد اسلامي و مديريت تاتر شهر را مدير کل هنرهاي نمايشي که خود با حکم معاون هنري وزير ارشاد منصوب شده به عنوان مدير معرفي و حکم او را ابلاغ ميکند .


 


حال بخش معرفي تئاتر شهر در سايت رسمي اش:


 


تئاتر شهر تهران به عنوان مهمترين مرکز تئاتر حرفه اي ايران و استوانه استوار معماري شده تئاتر ميهن اسلامي و کعبه آمال و آرزو هاي اهل تئاتر است.


 


مرکزي که به مدد اهل تئاتر و برنامه ريزي مديران روز به روز در مسير تحول و پويايي هنر نمايشي به حر کت پوياي خود ادامه مي دهد .


آنچه که امروزه با نام تئاتر شهر تهران زبان زد خاص وعام است و به عنوان تنها مرکز تئاتر حرفه اي کشور مشهور شده است و اهل فرهنگ و هنر براي اين ساختمان قديمي و ويژه ارزش و جايگاه بخصوصي و ويژه اي قايل هستند ساختماني است مدور و استوانه اي زيبا در محلي که در امتداد يکي از قديمي ترين خيابان هاي شهر تهران و در تقاطع دو خيابان انقلاب و ولي عصر( عج) در ضلع غربي پارک دانشجو در چهار راه وليعصر بنا شده است . مکاني که بهترين و زيباترين آثار نمايشي حرفه اي تئاتر ايران توسط کارگردانان و هنرپيشه هاي معروف اين سرزمين اسطوره اي در تالارهاي نمايشي آن به صحنه رفته است . گفته مي شود که تئاتر شهر تهران شباهت ظاهري بسياري با ساختمان تالار ” تئاتر بکمن” در محل ” انستيتو تکنولوژي ” کاليفرنياي کشور آمريکا دارد به طوري که شباهت ها درمعماري وساخت آن اين دو مرکز را دو قلوي معماري تئاتري ناميده اند . اما درگذشته نه چندان دور در محل آنچه که امروزه با نام تئاتر شهر تهران معروف شده است محلي به نام ” کافه شهرداري ” قرار داشت که يکي از مهم ترين تفرجگاه هاي مردم پايتخت در روزگار خود بود و تا سال هاي سال نام آن بر سر زبان هاي پايتخت نشينان جاري بود . گفته شده است که در اين محل عصر پنج شنبه و جمعه ها بازي سازان و نمايشگران ، سيرک بازان و معرکه گيران جمع مي شدند تا از هنرنمايي آنها تهراني ها اوقات فراغت خود را پرکنند و براي لحظاتي از دغدغه هاي روزانه به دور باشند . کافه شهرداري در اواخر دهه 1330 و اوايل دهه 40 يکي از مهمترين پاتوق هاي روشنفکراني چون ” فروغ فرخزاد ” و “جلال آل احمد “،” دکتر سعيد نفيسي ” و ده ها متفکري بود که بعدها عرصه هاي مختلفي از فرهنگ و هنر اين کشور را رقم زدند . گفته شده است که در اوايل دهه 40 خورشيدي گروهي نمايشي به فکر افتادند تا براي تهران يک سالن آمفي تئاتر دست و پا کنند و بعدها همين تفکر احداث سالن نمايشي براي پايتخت نشينان گسترش يافت تا اينکه بالاخره کلنگ احداث مجموعه تئاتر شهر تهران در سال 1346، در محل کافه شهرداري به زمين زده شد . طراحي اين ساختمان به عهده شخصي به نام”اميرعلي سردار افخمي” يکي از نام آورترين معماران ايراني در دهه 50 است . افخمي از شاگردان استاد ” هوشنگ سيحون ” بود و استاد سيحون و افخمي را از بنيان گذاران جريان معماري پيشروي ايران در زمان خود مي دانند . مجموعه تئاتر شهر که در ابتدا تنها براي اجراي در تالار اصلي ساخته شده بود درحال حاضر از پنج تالار تشکيل شده است . تالار هاي اين مجموعه عبارتند از : “تالار اصلي”،” ‏تالار چهارسو” ،” تالار قشقايي “، “تالار سايه” و “کارگاه نمايش” که چهار تالار آن در طبقه همکف و زيرزمين اين ساختمان و بناي تاريخي قرار دارد .


تالار اصلي : تالار اصلي مجموعه تئاتر شهر با گنجايش 579 نفر داراي تمامي تجهيزات لازم براي يک سالن تئاترحرفه اي شامل : صحنه گردان الکتريکي ، آسانسور دکور، سيستم آويزهاي بالا رونده براي دکور، دهانه متحرک صحنه، پرده و امکانات سينمايي و دستگاه هاي کنترل کننده است . ورودي سالن اصلي نيز داراي دو درب با پوشش آتيک است تا از ورود صداي سالن انتظار به سالن نمايش جلوگيري کند. مجموعه تئاتر شهر علاوه بر تالارهاي نمايش ذکرشده ، داراي سالن انتظار و قسمت هاي پذيرايي کافه تريا ، بوفه ، کتابخانه ، مرکز اسناد ، کتابفروشي و بخش هاي اداري است. همچنين علاوه بر فضاهاي سرپوشيده، محوطه باز اطراف بنا در مجاورت خيابان ولي عصر، پارک دانشجو و خيابان انقلاب نيز بخشي از مجموعه تئاتر شهر محسوب مي شوند . دور اين ساختمان مدور ، ستون هاي قرينه به سبک ستون هاي تخت جمشيد طراحي شده است که باعث مي شود ساختمان شباهت زيادي با خيمه داشته باشد. همچنين در بالاي ساختمان گنبد نيم مدوري طراحي شده است که يادآور ” برج طغرل” و معماري دوره ايلخانيان است . شايد مهم ترين ويژگي تئاتر شهر در پلان دايره اي شکل آن باشد. اين پلان ترکيبي از معماري ” يونان” و “روم ” قديم و بناهاي مربوط به نمايش ، مانند” پانئوم “و “کلوزيوم” است . گفتني است اينگونه پلان ها در زمان ناصرالدين شاه قاجار وارد معماري ايران شده است. پس از سفر ناصرالدين شاه به فرانسه و انگليس و ديدن سالن هاي نمايش و اپراي اين شهرها، شاه قاجار دستور ساخت تکيه دولت را به شکل دايره اي، مانند سالن اپراي پاريس مي دهد در معماري تئاتر شهر نيز همچون ديگر معماري هاي پيش از سال هاي 1346 در استفاده از آجرنما و ترکيب آن با کاشي فيروزه اي و سبز و همچنين بکار گيري عناصر تزييني آجري، باعث ايجاد حس نزديکي و آشنايي با بناي ديگر ايراني شده است . در ساختمان تئاتر شهر ترکيبي جالب از کاشي و آجر به کار رفته است ترکيب کاشي به شکل انتزاعي و استفاده از آجر بر جسته که در دوره هاي مختلف تاريخي به ويژه در دوره ايلخانيان وجود داشته، در اين مجموعه بکار رفته است. در واقع فضاهاي داخلي اين بنا با پيچ و خم هاي حاصل از پيروي طرح از هندسه غالب، حالت رمز و راز گونه به خود گرفته و گويي فرد را در هزار توي خود اسير کرده، آن چنان که ويژگي هنر است . ساختمان تئاتر شهر در روز هفتم بهمن 1351 با روي صحنه رفتن نمايش معروف ” باغ آلبالو” نوشته آنتوان چخوف روسي و به کارگرداني ” آربي آوانيسان ” و با بازي “داريوش فرهنگ” ،” سوسن تسليمي” ،” مهدي هاشمي” ،” فهيمه راستکار” و” پرويز پورحسيني” به عنوان مدرن ترين سالن تئاتر تهران افتتاح شد .


اين مجموعه در آغاز فعاليت، توسط سازمان جشن هنر شيراز اداره مي شد که بعدها اين وظيفه به راديو و تلويزيون واگذار شد. در حال حاضر سرپرستي اين مجموعه به عهده وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامي مي باشد و مرکز هنرهاي نمايشي به عنوان متولي فعاليت هاي تئاتري در ايران مسئوليت اداره اين مجموعه را برعهده دارد. مجموعه تئاتر شهر کعبه آمال اهالي تئاتر ايران در عرصه اجرايي هنر نمايشي است علاوه بر فضاهاي سرپوشيده، محوطه باز اطراف بنا در مجاورت خيابان انقلاب، پارک دانشجو و خيابان وليعصر (عج ) نيز بخشي از مجموعه تئاتر شهر محسوب مي شوند . دور اين ساختمان مدور ، ستون هاي قرينه به سبک ستون هاي تخت جمشيد طراحي شده است که باعث مي شود ساختمان شباهت زيادي با ” خيمه ” و نهايتا معماري ايراني و اسلامي نيز داشته باشد.


«چُغازَنبيل» نيايشگاهي ‌است باستاني و با پيشينه‌ي بيش از 3 هزار سال، که در جنوب باختري(:غربي) ايران و در استان خوزستان قرار دارد. اين سازه از شهر باستاني شوش 35 کيلومتر فاصله دارد. مسير رسيدن به چغازنبيل از راه اهواز به شوش است اما جاي دقيق آن ميان شوشتر و شوش در کنار رود دز قرار دارد و اين بيان‌کننده‌ي اين است که هنگام ساخت زيگورات، شهرهاي شوش و شوشتر هر دو وجود داشته‌اند. (به پرستشگاه‌هاي پله مانند زيگورات


گفته‌ مي‌شود) «چغازنبيل» که نام باستاني اين ساختمان است، واژه‌اي محلي و مرکب از دو واژه‌ي «چُغا» (در زبان لري به معني «تپه») و زنبيل (به معني «سبد») است که اشاره‌اي است به جاي پرستشگاه که تپه بوده و آن را به زنبيل واژگون تشبيه مي‌کردند.


 


پيشينه‌ي چغازنبيلچغازنبيل در روزگار عيلامي‌ها و نزديک به 1250 سال پيش از ميلاد ساخته شده ‌است. اين اثر بخش به‌جامانده از شهر دوراونتش است. «اونتاش گال» پادشاه ايلام باستان است که براي ستايش ايزد اينشوشيناک، الهه‌ي نگهبان شهر شوش، فرمان ساخت اين شهر مذهبي را داده ‌است. ساختمان چغازنبيل در ميانه‌ي اين شهر و بلندترين بخش آن است.


بلندي آغازين آن 52 متر و 5 اشکوبه(:طبقه) بوده‌ است. امروزه بلندي آن 25 متر و تنها 2 اشکوبه‌و‌نيم آن برجامانده ‌است.


 


پيدا شدن چغازنبيل در سال 1935


ميلادي هنگامي که شرکت نفت ايران و انگليس در نزديک‌هاي رود دز به حفاري‌هاي نفتي مشغول بود، يکي از کارمندان نيوزيلندي شرکت به نام «براون» متوجه مجموعه‌ي بزرگي شبيه تپه شد که در جايي بلند قرار گرفته بود. او از آن مجموعه که در زير خاک بود آجري کتيبه‌دار پيدا کرد. در آن هنگام يک گروه باستان‌شناس در در نزديکي شوش به کاوش‌هاي باستان‌شناسي مشغول بود. براون آن آجر را نزد گروه برد تا شايد از راز آن تپه پرده بگشايند. اين‌گونه بود که حفاري‌هاي نفتي، نام زيگورات چغازنبيل را در يادها زنده کرد. پس از آن کاوش‌هاي باستان‌شناسي بين سال‌هاي 1951 تا 1962 ميلا‌دي از سوي «رومن گيرشمن»، باستان‌شناس فرانسوي بر روي تپه انجام شد. گرچه خاک‌برداري از اين اثر باستاني، دانش جهانيان را نسبت به پيشينه‌ي باستاني ايران کامل کرد اما پس از گذشت نزديک به 50 سال از اين رويداد، شوندهاي(:عوامل) فرساينده‌ي طبيعي و بي‌پناه گذاشتن اين يادمان در برابر آنها آسيب‌هاي بسياري به اين بناي خشتي – گلي وارد کرده و به ويژه اشکوبه‌هاي بالايي را دچار فرسايش شديد کرده ‌است.


 


شگفتي‌هاي چغازنبيل


آبرساني به چغازنبيل يکي از شگفتيهاي اين پرستشگاه است. رود دز از نزديکي چغازنبيل مي‌گذرد ولي به شوند اين‌که اين رود سطح دشت را فرسايش داده و بستر رودخانه در سطح پايين‌تري از سطح دشت است امکان بهره بردن از آب اين رود براي اهالي گستره نبوده است. بنابراين شاه عيلامي فرمان ساخت کانالي به درازاي 45 کيلومتر را مي‌دهد تا آب رود کرخه را که هم سطح زمين چغازنبيل بوده‌، به چغازنبيل برسانند. اين آب پس از اينکه از هفت تپه گذر مي‌کند به چغازنبيل مي‌رسد ولي به شوند اين‌که آب کرخه پس از گذر از دشت خوزستان گل‌آلود است آب را در حوضچه‌هاي ته‌نشين بزرگ و کوچکي مي‌ريخته‌اند و با گذر از تنبوشه‌ها و بهره‌گيري از قوانين فيثاغورث، تصفيه کرده و گل آن را جدا مي‌کردند. شايد اين يکي از کهن‌ترين تصفيه‌خانه‌هاي آب جهان باشد. در جاي جاي سازه آبراه‌هايي ديده مي‌شود، که شايد براي نگهداري از ساختمان در برابر باران‌هاي سيل‌آساي محل طراحي شده بودند. گرداگرد چغازنبيل سنگ‌فرش است و در برخي از سنگ‌فرشها آثار جاي پاي بچه ديده مي‌شود که شوند آن تاکنون نامشخص است.


 


درگستره يک ساعت خورشيدي بزرگ نيز ديده مي‌شود. موزاييک معرق پيدا شده در چغازنبيل نيز کهن‌ترين معرق‌کاري ايران است. چغازنبيل در 6 بهمن‌ماه سال 1979 ميلادي در سياهه‌ي ميراث جهاني يونسکو به ثبت رسيده ‌است.


سرزمين لرستان از ديرباز تاکنون مهد پرورش مردان و ن بزرگي بوده و هست و اگرچه صفاتي نظير جنگاوري ، شجاعت و سخاوت معمولا در مورد مردان به کار مي روند اما کم نيستد ني که اين صفات را در حد اعلا داشته اند ؛ يکي از اين ن « قدم خير » است که در لرستان و به خصوص در ميان معمرين و سالخوردگان اين سرزمين ، شخصيتي شناخته شده و منحصر به فرد دارد تا جايي که بسياري از ترانه سرايان اين سرزمين در مدح و و صف قدم خير اشعاري نغز سروده اند .


بانو قدم خير قلاوند


قدم خير در سال 1278 ه.ش در منطقه لور ( دوکوهه ) در شمال انديمشک به دنيا آمد . پدر وي کدخدا قندي ( کيخا قني ) از بزرگان و متنفذين ايل و تبار خود بوده و به مهمان نوازي ، سلحشوري و مردمداري مشهور بوده است .


 


قدم خير دختري زيبا ، رشيد و دلاور بوده و دوران نوجواني خود را در شرايط ايلي و کوچ نشيني همراه با برادرانش و در مبارزات ميان طايفه اي و هم چنين مبارزات ايلي با حکومت هاي وقت ( اواخر قاجار و اوايل پهلوي ) سپري نموده است ؛ زندگي عشايري و در دل طبيعت بکر و زيبا همراه با جسارت و شجاعت مثال زدني قدم خير باعث شده بود که وي در عين برخورداري از ظرافت هاي خاص نه ، مبارزي جسور و شيرزني دلاور باشد ؛ سيسيل جان ادموندز کز نويسنده کتاب سفرنامه لرستان در مورد وي مي نويسد : « قدم خير دختر کدخدا قندي است و به زيبايي و هوشياري شهرت دارد » . هم چنين بيت زير در وصف زيبايي و جمال قدم خير سروده شده است :


 


« مال بوه قدم خير ده و کاوه چشياکش چي بطري پر ده شراوه »


 


برگردان : خانه پدر قدم خير در منطقه و کاوه است و چشمان او از زيبايي به شيشه اي پر از شراب شبيه است !


 


شجاعت و جسارت قدم خير به حدي بوده که در جنگ هاي قبيله اي همواره پشتيبان برادران و اقوام خود بوده و حتي يک مرتبه در درگيري اي که ميان برادران وي و ارتش رضاخاني رخ مي دهد برادران قدم خير در محاصره نيروهاي نظامي گرفتار شده و از حيث آذوقه و مهمات در مضيقه مي افتند و اين جاست که قدم خير سوار بر اسب و بدون ترس و واهمه از احتمال گرفتار شدن در چنگال نيروهاي نظامي ، موفق مي شود که حلقه محاصره نظاميان را شکسته و مشک هاي آب و قطارهاي فشنگ را به آنان برساند و آنان را از مرگ حتمي نجات دهد .


 


از ديگر مواردي که شجاعت و جسارت اين شيرزن را مي رساند اين است که تا قبل از استقرار کامل حکومت پهلوي در خرم آباد و بخش هاي تابعه ، قدم خير و دو تن از برادرانش جهت تهيه فشنگ و مهمات کافي و به تلافي درگيري خونيني که در منطقه بالاگريوه با نظميان تحت فرماندهي سرتيپ اسفندياري از هنگ منصور داشتند در کنار سراب گرداب که در آن زمان شمالي ترين منطقه خرم آباد بوده است به کمين نظاميان مي نشستند و در فرصت مناسب آنها را خلع سلاح مي کردند و از قرار معلوم ، اين شيوه کمين چندين بار موفقيت آميز بوده و آنان موفق مي شوند که غنايمي از نظاميان به دست آورند . در وصف قدم خير گفته اند که گاهي رفتار شجاعانه و جسورانه او باعث مي شد که همه وظايف و ويژگي هاي زن بودن را فراموش کند ؛ بيت زير که از جمله ابياتي است که در وصف او سروده شده به زيبايي هر چه تمام تر جنگاوري و شجاعت وي را به تصوير مي کشد :


 


« قدم خير دو هار ميا ميلش وه قيه تفنگچي ده ميدونش خوشي نييه »


 


برگردان : قدم خير از آن پايين مي آيد و ميل جنگ دارد . هيچ تفنگچي اي در ميدان رزم او روي خوش نديده است !


 


خانم فريا استارک از سياحان خارجي اي که به لرستان سفر کرده و نويسنده کتاب سفرنامه لرستان و ايلام و الموت در مورد قدم خير مي نويسد : « داستان قدم خير يعني زني . . . که پنج سال قبل با دولت جنگيده بود را برايم باز گفت و روايت مي کرد که قدم خير زني زيبا بوده است که با پسرعموي خود ازدواج کرده بود ، زن و شوهر عادت داشته اند که با هم به جنگ دشمنان بروند . قدم خير مانند مردان ايل سوار بر اسب تيراندازي مي کرد » .


 


دکتر سکندر امان اللهي بهاروند در کتاب خود که « موسيقي در فرهنگ لرستان » نام دارد در وصف قدم خير مي نويسد : « اين زن در تيراندازي ، رشادت و سواري دست کمي از مردان رشيد و دلير نداشته و براي قبيله خود ، رييس و دلاوري کم نظير بوده است » .


 


شهرت و نام آوري قدم خير تنها مرهون شجاعت و جسارت وي نيست بلکه سخاوت وي نيز مثال زدني بوده چنان که يک بار از روي سخاوت و گشاده دستي يک ورزا ( گاو نر ) به يک آهنگ خوان و نوازنده لر مي بخشد ؛ خواننده مذکور نيز در پاسخ به اين عمل نيک و ارزشمند ، ترانه اي در مدح وي مي سرايد .


 


در سال 1308 ه.ش و به فاصله اي کوتاه ، دو تن از برادران قدم خير به نام هاي عباس خان و باباخان در درگيري با قواي نظامي کشته شدند . اين حادثه تلخ باعث ناراحتي شديد و بحران رواني براي وي شده بود به نحوي که وي را گوشه گير کرد . در چنين شرايطي جلال خان واليزاده که از وابستگان دولت و از مالکين شمال شوش بود توسط شاهي ( خواهر بزرگ تر قدم خير ) که زن پدرش بوده تقاضاي ازدواج با قدم خير را مطرح مي کند ؛ قدم خير که کينه شديدي نسبت به دولت و عمال آن داشته از پذيرش اين درخواست سر باز مي زند اما بالاخره با رفت و آمد آنها و فشار بزرگان خانواده ، عليرغم ميل باطني به اين ازدواج تن مي دهد . حضور در خانه جلال خان و رفت و آمد افرادي که در زماني نه چندان دور از دشمنان سرسخت برادران مرحوم او بودند باعث شده بود که قدم خير بيش از پيش غمگين تر و منزوي تر شود .


 


سرانجام اين شيرزن لر در اواخر سال 1312 ه.ش در غم از دست دادن برادرانش در بستر بيماري درگذشت . پيکر او را در گورستاني کنار پل قديم دزفول به خاک سپردند . زنده ياد علي محمد ساکي درباره اين بانوي نام آور لر مي نويسد : « . . . آنان که اين شيرزن را ديده اند ، وي را لايق توصيف فراوان دانسته و معتقدند که کمتر زيبارويي با اين مهارت ديده اند . افسوس اين همه استعداد و شجاعت خداداد که در سرزمين ما به هدر رفته است » . پس از مرگ اين شيرزن ، نوازندگان بومي براي اداي احترام به مقام و منزلت وي اشعاري سروده اند ؛ ازجمله اين بيت که از ابيات ماندگار در مدح قدم خير مي باشد :


 


« قدم خير پوس لَشِت مخمل جيرَ پريشو رخي چي تو حيفه بميره »


 


برگردان : قدم خير ! پوست بدن تو در لطافت مانند مخمل است . آشفته رخ و نازنيني چون تو حيف است که بميرد .


در ايران باستان مقام زن در جامعه بسيار بالا بود و زن در بسياري از مسايل زندگي با مرد همکاري ميکرد. بنابر نوشته کتاب نيرنگستان پهلوي ن ميتوانستند در سرودن يسنا و برگزاري مراسم ديني شرکت کنند يا خود به تنهايي به انجام اينگونه کارها بپردازند. ن حتي ميتوانستند در اوقات معيني به پاسداري از آتشمقدس پرداخته و برابر کتاب مادگان هزاردادستان به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند. در «فروردين يشت» و ديگر يشت ها و همچنين شاهنامه و ديگر حماسه هاي باستانيِ اين سرزمين، اسامي بسياري ازين ن نامدار و پهلوان و ميهن پرست و ديندار که به واسطه کارهاي مفيد و نيکويشان در گروه زنده روانان جاويد درآمده اند نام برده شده و به روان فَرهمند آنان درود فرستاده ميشود.


زن در ايران باستان حتي به مقام شاهي نيز ميرسيده است. در اوستا هرجا از روان پاک و پرهيزگار سخني در ميان است بلافاصله روان چنين ني را نيز به ياد آورده و به روانشان درود ميفرستد.


« اي اهورامزدا، از ميان مردان و ن آنکه به بهترين وجه سپاس تو را بجا مياورد تو خود به درستي آن را خواهي دانست، به چنين مردان و ن بي ريا بخشش نيک منشي عطا فرما.»


(يسنا 42 بند دهم)


« آنچه را که مرد يا زني درست و خوب و شايسته دانست،بايد از روي روشن بيني به جاي آورد و به ديگران نيز بياموزد تا همه آن را به درستي انجام دهند.»


(يسنا 35 بند ششم)


« اي مردم” گفتار نيک ديگران را بشنويد و با انديشه روشن در آن بنگريد و ميان نيک و بد خود تمييز دهيد. و پيش از اينکه فرصت از دست رود هر مرد و زن بايد به شخصه راه خود را برگزيند.بشود که به ياري خرد اهورايي در گزينش راه نيک کامروا گردد. »


(يسنا 30 بند دوم)


اوستا تعليم و تربيت را براي مردان و ن هردو واجب دانسته و حتي ميفرمايد: « دختران بايد بيش از پسران به فراگرفتن علم و دانش بپردازند زيرا آنان تا در خانه ي پدرانند، بايد به تربيت و آرايش خانه پدر پرداخته و چون به منزل شوهر رفتند بايد به تعليم و تربيت فرزندان و نسل آينده مشغول شوند».


در کتاب بندهش در باره کمال و رسايي خلقت زن از روز نخست چنين ميگويد: « آنگاه اهورا مزدا روان را که پيش از پيکر آفريده بود به کالبد مشي و مشيانه بدميد و آنان جان گرفتند.پس بدان ها گفت: « شما پدر و مادر مردمان جهانيد. من شما را پاک و رسا آفريدم. با پارسايي به زندگي پردازيد. نيک انديشه و نيک گفتار و نيک کردار باشيد».


آنگاه نخستين چيزي که آن دو انديشيدند اين بود: «هريک از ما بايد خشنودي و دوستي ديگري را فراهم آورد».پس آنگاه خراميدن آغاز کردند.


اشوزرتشت در انتخاب همسر آينده دختر خود، سرمشق خوبي در گاتها براي ما به يادگار گذاشته. چنانچه ميفرمايد:


« اي تو پورو چيستا، اي جوانترين دخترم. من که پدر تو هستم از برايت جاماسپ را که ياور دين مزداست از روي راستي و منش پاک به همسري برگزيدم. اينک برو و با خردت م کن و در صورت قبول با عشق پاک در انجام وظيفه مقدس شويي رفتار نما. »(يسنا 53 بند سوم)


انگاه به دنبال همين سرود ” اشو زرتشت خطاب به نوعروسان و داماد ها ميفرمايد:


« اينک من روي سخنم با شماست. به اندرزم گوش دهيد و گفتارم را خوب به خاطر بسپاريد و با غيرت در پي زندگاني پاک منشي بآاييد. هر يک از شما بايد در کردار نيک و مهرورزي بر ديگري پيشي جويد: تا اين زندگاني مقدس شويي را با خوشي و خرمي بگذراند.»


چه خوب شاعر ايراني آن را به شعر دراورده که:


چه خوش بي مهربوني هر دو سر بي


که يک سر مهربوني درد سر بي


زن در اوستا و سنسکريت به لقب “ريتَه سيه بانو” (Ritasya Bhanu) يا «اشه بانو» خوانده شده که به معني « دارنده فروغ راستي و پارسايي» است.امروزه واژه اولي در زبان فارسي حذف شده و تنها واژه بانو که به معني «فروغ و روشنايي» است را براي ن به کار ميبريم. همچنين واژه مادر در اوستا و سنسکريت«ماتري» (Matri) است که به معني «پرورش دهنده» ميباشد و خواهر را «سواسري» (Svâsri) يعني «وجود مقدس و خيرخواه مينامند» و زن شوهر دار با صفت «نمانو پَتني» (Nmâno Patni) يا «نگهبان خانه» نامزد گرديده است.


باز در کتاب بندهش درباره زن آمده که «در روز نخست اورمزد به زن فرمود اي زن، تو را آفريدم تا مردان پارسا و پهلوان را به وجود آوري و در آغوش پرمهر خود پرورش دهي تا به ياري آنان ريشه نادرستي و ناپاکي از جهان برافتد.»


شادروان فردوسي توسي درباره اين هنر بزرگ زن ميفرمايد:


ن را همين بس بود يک هنر


نشينند و زايند شيران نر


در ديگر زبان هاي ملل از جمله اروپاييان، خداوند را با ضمير مذکر خوانده و او را چون مردي ميشمارند .


 


باولين پادشاه زن ايران بعد از اسلامنابر نوشته هاي اوستا اهورامزدا هم جنبه مادري دارد و هم جنبه پدري.چنانکه از شش فروزه برجسته


پروردگار سه فروزه نخست اولي را که وهومن=«خرد» و ارديبهشت «راستي» و شهريور «نيرومندي» باشد از فروزه هاي آشکار مردان و در برابر سه فروزه ديگر که سپندارمذ «عش ق و پاکي»، خرداد «رسايي و کمال» و امرداد «جاودانگي» باشند، از فروزه هاي آشکار ن است و براستي که ن با باروي خود، نسل خود را امرداد يا جاودان ميسازند.


در بندهش آمده :« اورمزد نسبت به آفريدگان هم حق مادري دارد و هم حق پدري. زيرا به مانند پدر، آفرينش را به شکل نطفه در عالم مينوي از خود بيافريد و چون مادر، آن را بپرورانيد و به گيتي آورده و نگهداري ميکند و رزق و روزي ميدهد» .


روز زن:


در ايران باستان روز پنجم ماه اسفند که نام روز و ماه برابر ميشود جشني به نام روز زن براي گراميداشت مقام شايسته بانوان برگذار ميگرديد.


در آن روز ن و دختران از کارهاي منزل آزاد بودند و مردان و پسران افزون بر هدايايي که به مادران و ن و خواهران و دختران خود ميدادند در تمان آن روز انجام همه کارهاي منزل مانند پخت و پز و رفت و روب و شست و شو را به عهده داشتند و با برگزاري اين تشريفات مردان و پسران تا اندازه اي از کوشش هاي ن و دشواري انجام کارهاي منزل با خبر ميشدند و بدين وسيله از تلاش آنها قدر داني ميکردند.


زن در ايران باستان با مرد در همه اجتماعات و مراسم ديني شرکت ميکرد.در خانه آزادي اقتصادي داشت و بر خانواده خود نفوذ زيادي به کار ميبست.او ميتوانست داراي خواسته و دارايي ويژه به خود باشد.از ديدگاه قضايي ميتوانست به وکالت از سوي شوهر، دعاوي را تعقيب کند و به آمورش رسيدگي نمايد.شوهر نميتوانست بدون م با همسر خود دختر مشترکشان را عروس کند.به عنوان شاهد زن ميتوانست مانند يک مرد در دادگاه شهادت دهد تا انجا که بر کرسي قضات بنشيند.پروفسور کريستن سن در کتاب خود به نام «ايران در زمان ساسانيان» مينويسد:


رفتار مردان نسبت به ن در ايران باستان انسان را در دوران دور گذشته به ياد رفتار نزاکت آميز زمان حال مياندازد.دوشيزگان در آن دوران نه تنها به وظايف خانوادگي آشنا ميشدند بلکه اصول اخلاقي و قوانين مذهبي اوستا را نيز فرا ميگرفتند.چه در اجتماع و چه در زندگي خصوصي پس از رسيدن به سن بلوغ از آزادي عمل برخوردار بودند».


در آن زمان ازادي دخترن به اندازه اي بود که ميتواستند با ارايه دلايل کافي اجازه ازدواج خود را با مرد دلخواه بدون رضايت پدر و مادر از موبد يا دادگاه دريافت نمايند و به ناخواست ميل پدر و مادر خويش ازدواج کنند.ن ميتوانستند در زمان سالخوردگي و يائسگي به نگهباني آتش مقدس در آتشکده ها بپردازند.برابر نوشته هاي خداينامه پهلوي و شاهنامه، ن حتي گاهي در شکار و جنگ نيز شرکت ميکردند و در اين زمينه در تاريخ ايران باستان داستان هايي از جنگ ها و دلاوري ها و حماسه هاي ن به يادگار مانده است.تا انجا که ميتوانستند در مقام شاهي به رتق و فتق امور کشور پردازند.


قوانين ازدواج نيز در دين زرتشتي بر مبناي تک همسري استوار است ، يعني در آنِ واحد يک زن يا مرد زرتشتي نميتواند بيش از يک همسر داشته باشد. همچنين ازدواج موقت وجود ندارد و ازدواج به شکل دايم تا پايان زندگي ميباشد.مگر به دليلي که در آيين نامه احوال شخصيه زرتشتيان بدان اشاره شده و آن استثنايي است.


«به روان مردان و ن پاک و پارسا درود باد».


(هفتن يشت کرده ي سوم و يسناي سي و پنج بند سوم)


سعدي ميفرمايد:


زن پاک , پارسا


کند مرد درويش را پادشاه


سرچشمه : “جهانبيني زرتشتي” به خامه روانشاد موبد رستم شهزادي.


نخستين مردمي که به سرزمين ايران آمدند، آريايي ها بودند. آنان به دو گروه عمده «مادها» و«پارس ها» تقسيم مي شدند. با اتّحاد مادها، دولت «ماد» تشکيل شد.


 


پس از مدّتي پارس ها توانستند دولت ماد را از بين ببرند و سلسله هاي هخامنشيان، اشکانيان و ساسانيان را بنيانگذاري کنند. پژوهش ها نشان مي دهد که ن ايران زمين از زمان مادها که نخستين ساکنان اين ديار بودند، داراي حجاب کاملي، شامل پيراهن بلند چين دار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنلي بلند بر روي لباس ها بوده اند.4 اين حجاب در دوران سلسله هاي مختلف پارس ها نيز معمول بوده است.5 بنابر اين، در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، ن ايراني از حجابي کامل برخوردار بوده اند. برابر متون تاريخي، در همه آن زمان ها پوشاندن موي سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رايج بوده است و ن هر چند با آزادي در محيط بيرون خانه رفت و آمد مي کردند و همپاي مردان به کار مي پرداختند، ولي اين امور با حجاب کامل و پرهيز شديد از اختلاط هاي فسادانگيز همراه بوده است.


 


جايگاه فرهنگي پوشش در ميان ن نجيب ايران زمين به گونه اي است که در دوران سلطه کامل شاهان، هنگامي که خشايارشاه به ملکه «وشي» دستور داد که بدون پوشش به بزم بيايد تا حاضران، زيبايي اندام او را بنگرند، وي امتناع نمود و از انجام فرمان پادشاه سر باز زد و به خاطر اين سرپيچي، به حکم دادوَران، عنوان «ملکه ايران» را از دست داد.6


در زمان ساسانيان ـ که پس از نبوت زرتشت است ـ افزون بر چادر، پوشش صورت نيز در ميان ن اشراف معمول شد. به گفته ويل دورانت پس از داريوش، ن طبقات بالاي اجتماع، جرأت نداشتند که جز در تختِ روانِ روپوش دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنان اجازه داده نمي شد که آشکارا با مردان آمد و رفت کنند. ن شوهردار حق نداشتند هيچ مردي حتي پدر و برادرشان را ببينند. در نقش هايي که از ايران باستان بر جاي مانده است، هيچ صورت زني ديده نمي شود و نامي از ايشان نيامده است.7


تجليّات پوشش در ميان ن ايران چنان چشم گير است که برخي از انديشمندان و تمدن نگاران، ايران را منبع اصلي ترويج حجاب در جهان معرفي کرده اند.8


از آن جا که مرکز بعثت «اشو زرتشت» ايران بوده است و آن حضرت در زمينه اصل حجاب و پوشش ن در جامعه خويش کمبودي نمي ديده است، با تأييد حدود و کيفيت حجاب رايج آن دوران، کوشيد تا با پندهاي، خود ريشه هاي دروني حجاب را تعميق و مستحکم نموده، عامل درون را ضامن اجرا و پشتوانه استمرار و استواري حجاب معمول قرار دهد.


 


حجاب در دبن زرتشت


به پند و اندرزهاي «اشوزرتشت» بنگريد تا تلاش وي براي تعالي و آموزش مباني حجاب و بيان وم توأم نمودن حجاب ظاهري با عفّت باطني، روشن تر شود؛ او مي فرمايد:


اي نوعروسان و دامادان!… با غيرت، در پي زندگانيِ پاک منشي بر آييد… .اي مردان و ن! راه راست را دريابيد و پيروي کنيد. هيچ گاه گردِ دروغ و خوشي هاي زودگذري که تباه کننده زندگي است، نگرديد؛ زيرا لذّتي که با بدنامي و گناه همراه باشد، همچون زهر کشنده اي است که با شيريني درآميخته و همانند خودش دوزخي است. با اين گونه کارها، زندگاني گيتي خود را تباه مسازيد. پاداش رهروان نيکي، به کسي مي رسد که هوا، هوس، خودخواهي و آرزوهاي باطل را از خود دور ساخته، بر نفس خويش چيره گردد و کوتاهي و غفلت در اين راه، پايانش جز ناله و افسوس نخواهد بود.


فريب خوردگاني که دست به کردار زشت زنند، گرفتار بدبختي و نيستي خواهند شد و سرانجامشان خروش و فرياد و ناله است.9


گفتني است که در دين زرتشت، لباس يا کيفيت خاصي براي حجاب ن واجب نشده است؛ بلکه لباس رايج آن زمان که شامل لباس بلند، شلوار و سرپوش ـ يعني چادر يا شنلي بر روي آن ـ بوده است، مورد تقرير و تنفيذ قرار گرفته است. هر چند که استفاده از سِدرِه و کُشتي ـ لباس مذهبي ويژه زرتشتيان ـ توصيه شده است.10 البته بر هر مرد و زن واجب است که هنگام انجام مراسم عبادي و نيايش، سر خود را بپوشاند. بنا به گفته موءبد «رستم شهرزادي»پوشش ن بايد به گونه اي باشد که هيچ يک از موهاي سرِ زن از سرپوش بيرون نباشد. در خرده اوستا، به طور صريح چنين آمده است: «نامي زت واجيم، همگي سر واپوشيم و همگي نماز و کريم بدادار هورمزد؛11 يعني همگان نامي ز تو بر گوييم و همگان سر خود را مي پوشيم و آن گاه به درگاه دادار اهورمزدا نماز مي کنيم».


بر اساس آموزه هاي ديني، يک زرتشتي موءمن، بايد از نگاه ناپاک به ن دوري جويد و حتي از به کارگيري چنين مرداني خودداري کند. در اندرز «آذربادماراسپند» موءبد موبدان آمده است:«مرد بدچشم را به معاونت خود قبول مکن12».


پوشش موي سر و داشتن نقاب بر چهره، پس از سقوط ساسانيان نيز ادامه يافته است. به اين نمونه بنگريد: پس از فتح ايران، هنگامي که سه تن از دختران کسري، شاهنشاه ساساني را براي عمر آوردند، شاهزادگان ايراني همچنان با نقاب، چهره خود را پوشانده بودند. عمر دستور داد تا پوشش از چهره بر گيرند تا خريداران پس از نگاه، پول بيشتري مبذول دارند. دوشيزگان ايراني خودداري کردند و به سينه مأمور اجراي حکم عمر مشت زده، آنان را از خود دور ساختند. عمر بسيار خشمناک شد؛ ولي امام علي(ع) او را به مدارا و تکريم آنان توصيه فرمود.


حتما داستان پانته آ و کوروش به گوشتان خورده است. داستاني سرشار از مفاهيم انساني! به راستي عشق و وفاداري پانته آ در اين داستان مثال زدني است. صرف نظر از قابل اثبات بودن اين داستان از نظر تاريخي، تحريف اين داستان توسط غياث آبادي بسيار غم انگيز است چرا که انسان مي فهمد چطور چکمه تخريب گرايان احساس و عاطفه را نابود مي کند.


 


البته آقاي غياث آبادي در يک کار حساب شده نامي از پانته آ نبرده است اما بخش هايي که به آن استناد مي کند مرتبط با پانته آ مي باشد. او مي دانسته که اگر نامي از پانته مي آورد همه متوجه مي شدند که سخنانش نادرست است.


 


 


درفش کاويان


 


«درفش کاويان» (Derafsh-e Kavian) نام پرچم افسانه‌اي سلطنتي ساسانيان است. در شاهنامه‌ي فردوسي (ويراسته‌ي خالقي‌مطلق، ص 70-66، بيت 184 به بعد) چنين آمده است که «کاوه‌ي آهنگر» در زمان شورش عليه «ضحاک» ستمگر، پيش‌بند چرمي‌اش را [به نشانه‌ي قيام و اعتراض] به شکل يک پرچم، بر نيزه‌اي چوبين آويخت. در نتيجه‌ي اين شورش، پادشاهي ايران به «فريدون»، شاهزاده‌اي از خاندان کهن سلطنتي منتقل شد و او نيز پيش‌بند ياد شده را با طلا و زربافه و سنگ‌هاي گران‌بها و شرابه‌هاي سرخ، زرد (يا آبي) و بنفش بياراست و آن را «درفش کاويان» “= پرچم کي(ها)” (يعني: Kaviها = شاهان) يا “= پرچم کاوه” نام نهاد. هر يک از شاهان آينده نيز گوهرهايي بدان افزودند، آن گونه که درفش، در شب، بسان خورشيدي مي‌درخشيد.


در منابع کهن اسلامي، اين داستان به شيوه‌هاي گوناگوني، مفصلاً شرح داده شده است. برپايه‌ي داده‌هاي مورخان سده‌ي دهم ميلادي، طبري (ج1، ص 5-2174) و مسعودي (مروج الذهب، ويراسته‌ي Pellat، ج3، ص 51)، درفش کاويان از پوست «پلنگ» ساخته شده و ابعاد آن 8 در 12 ذراع، يعني حدود 5 در 5/7 متر بود. «خوارزمي» منابعي را ذکر کرده که به موجب آن‌ها، درفش ياد شده، از پوست خرس يا شير بود (مفاتيح العلوم، ص 115؛ بسنجيد با: مقدسي، البدء و التاريخ، ج3، ص 142: پوست بز يا شير). در سده‌ي چهاردهم ميلادي «ابن خلدون» (المقدمه، ج3، ص9-168) گزارش داده است که اين پرچم، «مربعي سحرآميز داشت که داخل آن با يک‌صد رشته‌ي طلايي بافته شده بود»، بدين باور که سپاه حامل پرچمي با چنين مربعي، هرگز در جنگ شکست نمي‌خورد.


اين پرچم گاهي نيز «درفش جمشيد»، «درفش فريدون» (شاهنامه، چاپ مسکو، ج1، ص202، بيت 1007؛ ج6، ص113، بيت 704)، و «درفش کي‌اي» “= پرچم شاهانه” (شاهنامه، ويراسته‌ي خالقي‌مطلق، ج1، ص147، بيت 939؛ بسنجيد با: ثعالبي، غررالسير، ص 8-30) خوانده شده است.


برپايه‌ي گزارش شاهنامه، هنگامي که سپاه فراخوانده و آماده‌ي نبرد مي‌شد، درفش کاويان را پنج موبد از محل نگه‌داري‌اش بيرون مي‌آوردند، و آن را در حين لشکرکشي، شاه يا فرمانده سپاه حمل مي‌کرد. از اين پرچم بيش‌تر با صفات «همايون» و «خجسته» ياد شده است (شاهنامه، ج1، ص 118، بيت 656؛ ج5، ص102، بيت 294). در نبردها، درفش کاويان براي نيروبخشي و روحيه‌دهي به سربازان به کار برده مي‌شد (شاهنامه، چاپ مسکو، ج3، ص42، بيت 621؛ بسنجيد با: ج3، ص 173، بيت 2654؛ ج4، ص8-97، بيت 1348 به بعد و 1389، ص140، بيت 386، ص147، بيت 498 به بعد؛ ج5، ص207، بيت 2094 و…؛ طبري، ج1، ص609؛ بسنجيد با: Procopius, Persian Wars 1.15).


از درفش کاويان در اوستا يا منابع هخامنشي و پارتي مستقيماً يادي نشده است، اما چند تن از دانشمندان معتقد بوده‌اند که اين پرچم در بخش آسيب ديده‌ي موزاييک‌ اسکندر در پمپي (Pompeii) که موضوع آن چيرگي اسکندر بر داريوش سوم در جنگ ايسوس است، ترسيم شده است. هر چند گزنفون (Anabasis 1.10.12) اشاره کرده است که پرچم هخامنشيان، عقابي طلايي نقش شده بر سپري بود که بر بالاي نيزه‌اي حمل مي‌شد. آرتور کريستنسن (A. Christensen) درفش کاويان را به عنوان پرچم سلطنتي ساسانيان پذيرفت و استدلال کرد که اسطوره‌ي کاوه با توجه به شهرت خاندان «کارن» (Karen) که تبارش را تا «قارن» (Qaren) پسر «کاوه» پي‌گرفته بود، در دوران ساسانيان تکوين يافته است. استيگ ويکندر (S. Wikander) با اين ديدگاه موافق بود اما استدلال کرد که اين درفش را نه کوي‌هاي (Kavi) گاهان اوستا، بل که هشت کوي يشت‌هاي اوستا و Mairyo (= گروه مردان جنگ‌جوي عصر اوستايي؛ به ايراني ميانه: Merag، در ودا: Marya) ها اختيار کرده بودند. وي همچنين استدلال کرد که درفش کاويان در دوران پارتي (اشکانيان) پرچم ملي ايران شده بود.


در جنگ قادسيه (حدود 16ق/ 637 م.) که سپاه ساساني در مقابل هجوم اعراب شکست خورد، اين پرچم به دست «ضرار بن خطاب» افتاد. وي آن را در برابر سي هزار دينار فروخت در حالي که بهاي واقعي آن يک ميليون و دويست هزار يا حتا دو ميليون دينار گفته شده است (طبري، ج1، ص2337؛ ابن اثير، ج2، ص482). پس از برداشتن گوهرهاي درفش کاويان، به فرمان خليفه عمر، آن را سوزاندند (تاريخي بلعمي، ويراسته‌ي بهار، ص148). *


بسط دولت اشکاني


 


دوره اشکاني چنان گذشت 470 سال امتداد داشت. اين دوره را ميتوان به سه قسمت تقسيم نمود:


 


در اوايل اين دوره که تقريبا يکصد سال دوام آن بود اشکانيان به تحکيم مباني دولت جوان خود پرداختند و دولت باختر را در شرق منهدم نمودند و سلوکي ها را از ايران براندند.


 


قسمت دوم دوره عشظمت دولت اشکاني اشت و شاهان اشکاني با بهره مندي در مقابل روميان و مردمان تازه نفس شرقي مانند سک ها و غيره مي جنگيدند و ايران پارتي يکي از دو دولت عظيمي است که دنياي آن روزي را در تصرف دارند (دولت روم و دولت اشکاني)1?


 


مجسمه يک شاهزاده پارتي که اعتقاد بر اين است شمايل سردار سورنا مي‌باشد. اين مجسمه در موزه ملي ايران موجود است


مجسمه يک شاهزاده پارتي که اعتقاد بر اين است شمايل سردار سورنا مي‌باشد. اين مجسمه در موزه ملي ايران موجود است


 


 


در قسمت سوم دولت اشکاني رو به انحطاط مي رود.


 


راجع به حدود اين دولت در زمان عظمت آن بايد در نظر داشت که خوانواده اشکاني به چند شعبه تقسيم شده و هر کدام در ممالکي سلطنت کردند: شعبه اولي در ايران ،شعبه دومي در ارمنستان و ولايات مجاور آن مانند اسران (ادس) و غيره، سوم در باختر و صفحات مجاور آن تا پنجاب و سند.


 


بنابراين حدود دولت ترکيبي اشکاني اين است:


 


از طرف غرب رود فرات و ازسمت شرق پنجاب وسند، از طرف جنوب، خليج فارس و درياي عمان و اقيانوس هند از سمت شمال کوه هاي هيماليا و رود سيحون و درياي خزر و قفقازيه.


 


تشکيلات دوره اشکاني


 


در باب تشکيلات اين دوره اطلاعات مبسوطي در دست نيست ،زيرا از سلاطين اشکاني کتيبه هايي به دست نيامده ،تا اين مسئله را روشن نمايد و آنچه در باب اشکانيان مي دانيم ،از منابع ارمني و رومي و يوناني است.


 


با وجود اين از سکه ها و اطلاعات ناقصي که به ما رسيده مسلم است که دولت اشکاني دولت بسيطي نبوده بلکه ايران در آن زمان به جند دولت کوچکتري تقسيم شده بود،مانند ارمنستان ، ماد ، **** ، پارس ، خوزستان ،اصفهان ، ري ، کرمان ، يزد ،باختر و بعضي قسمت هاي هند و غيره.


 


اين ممالک در امور داخلي استقلال داشتند، مذهب و عادا و سلسله پادشاهان آن ها محفوظ بود (پادشاهان ين مناطق غالبا اشکاني بودند. تمکين آن ها از شاه بزرگ يا شاهنشاه از اين راه معلوم مي شد که در موقع انتخاب شاه بزرگ در مجلس م حاظر مي شدند و در زمان جنگ سپاهي آماده کرده و به جايي که دولت مرکزي معين مي کرد مي فرستادند. شهر هاي يوناني ،يادگار زمان اسکندر و سلوکي ها – نيز در امور داخلي خود به کلي آزاد بودند و باجي مي دادند (مانند سلوکيه و غيره).


 


در جاهايي که پادشاه محلي نبود از طرف مرکز والي يا **** معين مي گرديد. در مرکز هم شاهنشاهان اشکاني چنانکه استنباط مي شود حکومت مطلقه داشتند ،زيرا مجلس مي بود که امور مهمه در آنجا حل و عقد مي گرديد.


 


اين مجلس از شاهزادگان اشکاني که به حد رشد رسيده بودند يا از روساي خانواده هاي درجه يک منعقد مي شد گاهي اين دو با با هم و با روحانيون درجه ترکيب مي شدند و در اين صورت اين مجلس را مغستان مي ناميدند. مجلس شاهزادگان و نجباء را مورخين رومي (سنا) ناميدند.


 


اختياران اين مجلس زياد بود . در صورتي ککه مغستان چندان نفوذي در امور نفوذ زيادي نداشت. به طور کلي بايد گفت که پارتي ها از جهت دوري از بابل و آسور (آشور) ترتيبات آريايي ها را چنانکه در فوق ذکر شد بهتر و بيشتر محفوظ داشته بودند.بنا براين روساي خوانواده ها و طوايف اختيارات بيشتري داشتند و پادشاهان محلي في الواقع


به طور کلي بررسي تاريخچه تشکيل نيروي زميني در ايران را مي‌توان از زمان شروع تاريخ مدون آن يعني دوره مادها مورد بررسي قرار داد که افراد اين نيرو به دو دسته سواره نظام و پياده نظام تقسيم مي‌شدند. سپس با تشکيل حکومت هخامنشيان توسط کورش هخامنشي، اين نيروها تحت فرماندهي يک نفر درآمده و شکل و سازمان منسجم‌‌تري يافتند.


در زمان داريوش هخامنشي استعداد نيروي زميني به 700‌‌ هزار نفر افزايش يافت و رسته‌هاي پياده، سواره، اراده‌سواران، مهندسان، نفت‌اندازان، کارگزاران و سربازان جاويد شکل گرفت.


اشکانيان نيروي زميني را به دو گروه سواران و پيادگان تقسيم کردند و اهميت بيشتري براي رسته سواران قائل بودند. در دوره ساسانيان هم پادگان‌هاي هميشگي ايجاد شد و هزينه سپاهيان و مزد سربازان از سوي دولت پرداخت گرديد.


پس از آمدن مسلمانان به ايران و فروپاشي حکومت ساسانيان، اميران عرب، نيروهايي نيز از ايرانيان در زير فرمان خود داشتند که در ميدان‌هاي جنگ پيکار مي‌کردند و پس از مدتي همين نيروها علم استقلال برافراشتند و در گوشه و کنار ايران حکومت‌هايي تشکيل دادند که داراي ارتش مخصوص خود بود و در اين ارتش‌ها، همان شيوه‌هاي جنگ نياکان خود را به‌کار مي‌بردند. صفاريان، ديلميان، سامانيان و ساير حکومت‌هاي متقارن از جمله اين حکومت‌ها بودند. با روي کار آمدن صفويان، ارتش داراي سازماني متشکل و هماهنگ‌تر شد و نيروي زميني ارتش به چهار دسته:


1- سواران


2- پيادگان


3- توپچيلر (توپخانه)


4- نسقچيلر (راهدار و راهبان سپاهيان) تقسيم گشت.


وضعيت نيروي زميني در دوره افشاريه هم تقريباً شبيه زمان صفويه بود، اما با کشته شدن نادرشاه، آرامش و مرکزيتي که او پديد آورده بود، به يکباره از ميان رفت و آشفتگي و بي‌سرو ساماني در ارتش تا نخستين دهه سيزدهم هجري و آغاز فرمانروايي محمد‌خان قاجار ادامه يافت.


در دوره قاجاريه با همت و تلاش ميرزا تقي‌خان امير کبير که به حق مقام شامخي در تاريخ ارتش ايران دارد و سپس عباس ميرزا، سازمان ارتش ايران مجدداً به صورتي منسجم و هماهنگ در آمد و ارتش ايران به “10تومان” تقسيم شد که هر تومان متشکل از چهار تا 11 فوج و فرمانده هر فوج يک سرتيپ بود.


به‌طور کلي نيروي زميني ارتش اين دوره را بخش‌هاي زير تشکيل مي‌دادند: 1) قشون جنوب ايران، 2) ديويزيون قزاق، 3)بريگاد مرکزي، 4) نظام ايالات و ولايات، 5) قواي داوطلب شرقي، 6) ژاندارمري، 7) امنيه و قواي مشابه، 8) پليس منظم و 9) پليس ايالات و ولايات.


در دوره حکومت رضاخان پهلوي توجه زيادي به امر نظام و اصلاحات وسيع در ارتش مي‌شد. در ضمن اين اصلاحات، ايران به پنج حوزه نظامي بزرگ تقسيم شد که بايد آن را مبدأ تشکيل نيروي زميني ارتش به صورت اصولي و تقريباً به‌شکل امروزي آن دانست. اين پنج حوزه شامل: لشکر مرکز، لشکر شمال غرب، لشکر شرق يا خراسان، لشکر جنوب و لشکر غرب مي‌شد. سپس طي سال‌هاي 1314 تا 1320، تحولات اساسي ديگري در سازمان نيروي زميني ارتش به‌وجود آمد و اين سازمان شامل پنج لشکر، چهار تيپ مستقل، دو واحد توپخانه 105 بلند و ضد هوايي شد. در سال 1314 شمسي، درجات نظامي نيز تعيين و اعلام گرديد.


در اين زمان، مدارس مختلف نظامي مانند مدرسه ديويزيون(براي ديويزيون قزاق)، مدرسه نظام مشير‌الدوله(براي بريگاد مرکزي)، مدارس افسيه و سوزافسيه(براي ژاندارمري و کلاس‌هاي بيطاري) که قبلاً در زمان قاجاريه تشکيل شده بودند، درهم آميخته شدند و براي اولين بار مؤسسه‌اي به‌نام مدارس نظام کل قشون ايجاد شد. در ادامه، اين مدارس به سه مدرسه جداگانه: 1-مدرسه ابتدايي نظام، 2-مدرسه متوسطه نظام و 3-مدرسه عالي نظام تبديل شدند که نام اين سه مدرسه نيز در سال 1314 به‌ترتيب به دبستان نظام، دبيرستان نظام و دانشکده افسري تغيير يافت.


پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و پيدايش تغيير و تحولات اساسي در بخش‌هاي مختلف کشور، از جمله ارتش؛ نيروهاي انقلابي موجود در ارتش که بيشتر آنان طي سال‌هاي گذشته نيز هدايت افراد انقلابي و مذهبي ارتش را بر عهده داشتند، با توجه به وضعيت کشور و بروز هرج و مرج در نقاط مرزي، در زمان شروع تهاجم رژيم عراق به کشورمان که نيروهاي ارتش از انسجام و هماهنگي لازم برخوردار نبودند، به مقابله با دشمن م شتافتند.


نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران در طول هشت سال دفاع مقدس، 45 عمليات گسترده و مؤثر عليه نيروهاي م انجام داد که بيشتر آنها منجر به آزادسازي بخش عمده‌اي از خاک اشغال شده کشورمان شد و ضربات جبران‌ناپذيري بر پيکره ماشين جنگي عراق وارد گرديد.


همزمان با عمليات‌هاي نظامي اين نيرو، کارکنان فداکار و متعهد جهاد خود‌کفايي آن، دوشادوش ساير نيروهاي درگير در جنگ، ضمن بازسازي و تعمير و تدارک وسايل و قطعات آسيب‌ديده؛ منشأ خدمات بسيار ارزشمندي براي نيروهاي نظامي کشور شدند و اقدام به ساخت قطعات مورد نياز کردند.


در زمينه امور آموزشي نيز اقدامات زيادي انجام گرفت تا نيروي زميني ارتش به نيرويي منسجم و مبتني بر علم روز درآيد.


اکنون با گذشت 25 سال از پايان جنگ تحميلي؛ نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران با گذر از دوران سازندگي و تعمير تجهيزات و امکانات مورد استفاده خود در جنگ، با استفاده از نيروهاي متخصص و مهندسان، توانسته است که تسليحات و تجهيزات نظامي متعددي را طراحي و توليد کند و به مرحله خودکفايي برسد.


از نظر نيروي انساني نيز، با گزينش و استخدام نيروهاي متعهد، مومن و تحصيلکرده، نيروهاي آماده‌اي را جهت دفاع از کشور و نظام جمهوري اسلامي ايران تربيت کرده است.


يک قسمت از مذاکرات جلسه سوم مارس سال 52 پيش از ميلاد سناي روم حاوي اظهارات چند افسر رومي در باره شکستشان از ايران در جنگ کارهه ( حران ) که دربهار سال 53 پيش از ميلاد (حدود 9 ماه قبل از آن) صورت گرفته بود و ضمن آن کراسوس کنسول روم کشته شده بود به اين شرح است:


 


 


 


يک قسمت از مذاکرات جلسه سوم مارس سال 52 پيش از ميلاد سناي روم حاوي اظهارات چند افسر رومي در باره شکستشان از ايران در جنگ کارهه ( حران ) که دربهار سال 53 پيش از ميلاد (حدود 9 ماه قبل از آن) صورت گرفته بود و ضمن آن کراسوس کنسول روم کشته شده بود به اين شرح است:


 


سپهبد سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاکتيک و سلاحهاي تازه استفاده کرد. هر سرباز سوار ايراني با خود مشک کوچکي پر از آب حمل مي کرد و مانند ما دچار تشنگي نمي شد. به پيادگان با مشکهايي که بر شتر ها بار بود آب و مهمات مي رساندند. سربازان ايراني به نوبت با تاکتيک خاصي که براي ما تازگي داشت از ميدان خارج مي شدند وبه استراحت مي پرداختند. سواران ايران قادر به تير اندازي از پشت سر هستند که ما تجربه آن را نداريم .


 


ايرانيان کمانهاي تازه اختراع کرده اند که با آنها توانستند پاي پيادگان مارا که باسپرهاي بزرگ در برابر انها و براي محافظت از سوارانمان قلعه درست کرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان داراي زوبين هاي دوکي شکل بودند که با دستگاه کاملا تازه اي تا فاصله دور پرتاب مي شد. شمشيرهاي آنان شکننده نبود. هر واحد تنها از يک نوع سلاح استفاده مي کرد و مانند ما خود را سنگين نمي کرد. سربازان ايراني حق عقب نشيني و تسليم شدن ندارند و تا آخرين نفس بايد بجنگند . اين بود که ما شکست خورديم و هفت لژيون را به طور کامل از دست داديم و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد.


برآمدن شاهنشاهي اشکاني در ايران، کمابيش همزمان بود با پيدايش امپراتوري روم که پس از تصرف بخش گسترده‌اي از اروپاي آن عصر، چشم طمع به خاک آسيا دوخته بود. دست‌اندازي دولت روم به آسياي صغير و سوريه، سرانجام مرزهاي اشکانيان و روميان را در جوار هم قرار داد و سپس، کشاکش و کارزاري را ميان اين دو دولت مقتدر منطقه بنيان نهاد که تا روزگار ساسانيان نيز ادامه داشت.


در زمان پادشاهي ارد (Urud) يکم (80 – 90پ.م.) دولت ايران سرانجام ناگزير به رويارويي تمام عيار با دولت روميان گرديد. اين کارزار زماني آغاز شد که کراسوس (Crassus) سردار رومي، از سوي سناي روم به فرمان‌داري سوريه منصوب شد. اما او بلندپروازانه بر اين انديشه بود که پس از استقرار در سوريه، به خاک ايران بتازد و تا هند نيز پيش رود! کراسوس پس از ورود به سوريه، چندي در بين النهرين (عراق) که جزيي از خاک پادشاهي اشکاني بود، دست به ويران‌گري و کشتار زد و پادگان‌هايي را در آن جا برپا نمود و سپس به سوريه بازگشت. در اين اثنا بود که سفيري از سوي «ارد» به نزد کراسوس آمد و او را به خروج فوري از خاک ايران فراخواند. اما سردار رومي پاسخ او را به درشتي داد و اعلام کرد که به زودي سلوکيه را تصرف خواهد کرد؛ اينک در گرفتن جنگ، حتمي بود.


سربازان رومي گماشته شده در عراق، به تدريج دچار ترس و هراس بسياري شده بودند. آنان مي‌گفتند: «پارتي‌ها مردمي هستند که از تعقيب آن‌ها نمي‌توان جان به در برد و اگر فرار کنند، نمي‌توان به آن‌ها رسيد. تيرهايي دارند که رومي‌ها با آن‌ها آشنا نيستند و با چنان نيرويي تير مي‌اندازند که نمي‌شود سرعت آن را مشاهده کرد و پيش از اين که شخص، در رفتن تير را از کمان ببيند، تير به او خورده است. اسلحه‌ي جنگي سوارهاي‌شان همه چيز را شکسته، از هر چيز مي‌گذرد و به اسلحه‌ي دفاعي‌شان (سپر و زره) چيزي کارگر نيست». با وجود چنين بيم و هراسي که بر سربازان رومي سايه افکنده بود، کراسوس با قولي که از پادشاه ارمنستان – ارته‌باز – براي همراهي و پشتيباني گرفته بود، به سوي عراق پيش روي کرد و از فرات که مرز ميان ايران و روم بود گذشت و براي پيش‌گيري از عقب‌نشيني و گريز سربازان هراس‌زده‌اش، فرمان داد تا پل فرات را پشت سر خويش ويران کنند!


در جبهه‌ي مقابل، سپاه ايران براي مقابله با دو دشمن، تقسيم شده بود. ارد خود در رأس سپاهي به سوي ارمنستان حرکت کرد تا شاه خائن آن را فروکوبد؛ و سورنا (Surena) سردار نامي پارتي، در رأس سپاهي ديگر براي رويارويي با روميان م، به سوي عراق ره‌سپار شد. به روايت پلوتارک «سورنا از حيث نژاد و ثروت و نام، بعد از پادشاه مقام نخست را داشت. از جهت شجاعت و هوشياري در ميان پارتي‌ها اول کس بود و از حيث قد و قامت از کسي عقب نمي‌ماند. هنگامي که مسافرت مي‌کرد، هزار شتر بار و بنه‌ي او را حرکت مي‌داد. دويست ارابه حرم او را جابه‌جا مي‌کرد و هزار سوار، غرق آهن و پولاد و پيش از آن، سپاهيان سبک اسلحه همراه او بودند. زيرا دست نشاندگان و گماشتگان‌اش مي‌توانستند ده هزار سوار براي او تدارک کنند. نجابت خانوادگي‌اش اين حق ارثي را به او داده بود که در روز جشن تاج‌گذاري پادشاهان پارت، کمربند شاهي را ببندد. اين سردار، ارد را بر تخت نشاند حال آن که او (= ارد) را رانده بودند. سورنا در اين زمان کم تر از سي سال داشت و با وجود اين، هوشياري و خرد وي، باعث نامي بزرگ براي او شده بود».


 


سپاه اشکاني


سپاه پارتي


کراسوس پي از مدتي پيش‌روي ملالت‌بار در بيابان‌هاي عراق، سرانجام در حوالي شهر حران (Harran) با مشاهده‌ي طلايه‌ي سپاه سورنا، با شتاب و نگراني نيروهاي‌اش را آرايش داد و به سوي پارتيان حرکت نمود. در ابتدا سپاه پارتي در نظر روميان، کلان و مهيب نمي‌نمود؛ اما اين امر، ترفند سورنا براي گمراه کردن و غافل نگه داشتن روميان بود. او بخش عمده‌ي سپاه‌اش را پشت صف‌ها اول قرار داده بود و براي آن که روميان از درخشندگي سلاح‌ و جوشن‌ سربازان‌اش متوجه شمار آنان نشوند، فرمان داده بود خود را با ردايي بپوشانند. با نزديک شدن روميان به سپاه ايران،‌ براي به هراس افکندن دشمنان، به ناگاه فريادهاي وحشت‌آور و صداي مهيب طبل از ميان سپاه سورنا برخاست. رومي‌ها که از اين هياهو مرعوب شده بودند، ناگهان ديدند که پارتي‌ها رداهاي‌شان را فروگذاشتند و به سبب کلاه‌خود‌ها و جوشن‌هاي في‌شان، مانند شعله‌هايي از آتش درخشيدند. در ادامه، بي‌درنگ کمان‌داران پارتي نيروهاي رومي را که به صورت گروهان مربع آراسته شده بودند، احاطه کرده، آنان را از هر سو آماج تيرهاي مرگ‌بار خود قرار دادند و سواره‌سپاه و پياده‌سپاه رومي را زمين‌گير ساخته و امکان هر گونه عمليات خاصي را از آنان سلب کردند. سربازان رومي اگر در صفوف خود مي‌ايستادند، از زخم تيرهاي پارتي زخمي شده به هلاکت مي‌رسيدند و اگر به سربازان پارتي حمله مي‌کردند، کاري از پيش نمي‌بردند چرا که پارتيان به تندي از پيش روي آنان دور مي‌شدند و در همان حال، روميان را به رگ‌بار تير مي‌بستند. سربازان کراسوس اميدوار بودند که با تمام شدن تير پارتي‌ها، از اين وضعيت مرگ‌بار رهايي يابند و وارد جنگ تن به تن با پارتيان شوند؛ اما در پس سپاه سورنا، شترهاي فراواني وجود داشت که بارشان تير بود و پياپي ذخيره‌ي تير کمان‌داران را تجديد مي‌کردند. در اين گيرودار، پسر کراسوس، براي جلوگيري از محاصره‌ي کامل، با شماري از سواره‌سپاه و پياده‌سپاه رومي، به سوي يکي از جناحين سپاه سورنا حمله‌ور شد. اما پارتيان بر اساس تاکتيک‌هاي نظامي خود، از پيش روي روميان گريختند و آنان را به تعقيب خود واداشتند و همين که اين گروه از سپاه اصلي خود دور افتاد، پارتيان به سرعت بازگشته، روياروي روميان قرار گرفتند. سواره‌سپاه سبک اسلحه‌ي پارتي با تاختن بر روي شن‌زارها، گرد و غبار عظيمي پديد آوردند تا مانع از ديد روميان شوند. آن گاه با باران تيرهاي بًرنده‌ي خود،‌ دستان سربازان رومي را به سپرهاي‌شان و پاهاي‌شان را بر زمين دوختند. سپس سواره‌سپاه سنگين اسلحه‌ي پارتي که اسب‌ها و سوارهاي‌شان غرق زره و جوشن بودند، با نيزه‌هاي سنگين خود، روميان شوربخت را درهم کوفتند آن گونه که از سه هزار و اندي سرباز رومي، بيش از پانصد نفر بر جاي نماند.


 


نمونه اي از تيراندازي پارتي


نمونه اي از تيراندازي پارتي


در ميدان ديگر جنگ، سواره‌سپاه سبک اسلحه‌ي پارتي، سربازان خسته و نااميد رومي را از جناحين احاطه کرده و به تير بستند و سواره‌سپاه سنگين اسلحه‌ي پارتي نيز با نيزه‌هاي خود، از جبهه‌ي مقابل به روميان تاختند و آنان را يکسره تارومار کردند. با دررسيدن شب، پارتي‌ها به اردوگاه خود بازگشتند اما روميان با رها کردن مجروحان خويش، واپس نشستند و در دژ شهر حران پناه جستند. فرداي آن روز، پارتيان به حران رسيدند ولي با رسيدن شب، کراسوس با بازمانده‌ي سپاه‌اش از آن جا گريخت و در کوه‌هاي اطراف پناه گرفت. ليکن ديري نپاييد که پارتيان آنان را يافتند و محاصره نمودند. کراسوس که ديگر امکان و توان ايستادگي يا نبرد را در خويش نمي‌ديد،‌ خود و سربازان‌اش را تسليم سورنا نمود. سردار فاتح پارتي براي استهزا و خوار نمودن کراسوس که چنان بلندپروازانه و گستاخانه به قلمرو پادشاهي اشکاني هجوم آورده بود،‌ به روش خود روميان، او را در سلوکيه سوار بر اسب کرد و با همراهي دسته‌اي از خوانندگان و نوازندگان و بدکاران، گرد شهر چرخاند و سپس وي را اعدام کرد و سر او را به نزد ارد در ارمنستان فرستاد.


بدين ترتيب، اين نخستين جنگ ايران با رومي که در آن عصر، در اوج اقتدار و توان‌مندي بود، به چيرگي و پيروزي قاطع و کوبنده‌ي ايرانيان ختم شد و اين برتري و سرآمدي، در غالب نبردهاي ايران و روم (چه در عهد اشکانيان و چه در عصر ساسانيان) کمابيش حفظ گرديد.


سفير ايران در روم شرقي (بيزانس) مردي با تدبير بود که در42 سالگي سکاندار مهمترين روابط خارجي اشکانيان (ايرانيان) را در روم شرقي بر عهده داشت. در جنگي که کراسوس باعث و باني آن بود، شاه ايران ارد يکم هيت بلند پايه اي از سفيران را به براي مذاکره به روم فرستاد، اما در اين مذاکره صلح، کراسوس سالخورده با تندي بسيار ايران را مورد تهديد قرار داد و گفت : من وارد ميانرودان (بين النهرين يا عراق کنوني) مي شوم و شهرهاي ايران را گرفته و با خاک يکسان مي کنم و جواب شما را در تيسفون خواهم داد. سفير ايران با جوابي آگاهانه کف دست خود را به سوي کراسوس نشان داد وگفت: اگر در اينجا (کف دست) موي ديديد شما (سپاه روم) هم خاک سرزمين مرا خواهيد ديد و تا وقتي من زنده هستم هرگز اين آرزو محقق نخواهد شد. سر انجام در سال 53 پيش از ميلاد، سپاه کراسوس سردار رومي، با سپاه سردار سورناي اشکاني، وارد يک نبرد خونين (نبرد حران) شدند و متاسفانه همين سفير مقتدر ايراني در روم شرقي نيز به همراه همسر و چهار پسرش در جنگ کشته شدند.


 


اما در نهايت با درايت و فرماندهي مقتدر سردار سورنا ايران پيروز اين جنگ شد و کراسوس سردار رومي نيز کشته شد. مرگ کراسوس و شکست سنگين ارتش روم، ضربه جبران ناپذيري به دولت روم وارد ساخت و باعث شهرت اشکانيان (پارت‌ها) در جهان شد و نبرد حران به عنوان نخستين پيروزي امپراتوري مشرق زمين (ايران) بر مغرب زمين لقب گرفت. در اين نبرد پرچم لژيون‌هاي ارتش روم هم به دست ايرانيان افتاد و تا زماني که صلح ميان امپراطوري ايران و روم برقرار شد، در دربار پادشاه اشکاني نگهداري مي‌شد. اين حماسه تاريخي بعدها زمينه اي شد براي غلبه و پيروزي مجدد شاپور بزرگ ساساني بر والرين امپراتور روم و فيليپ عرب که در نهايت منجر به زانو زدن آنها در مقابل پادشاه ساساني شد، امروزه نقش برجسته اين واقعه بزرگ تاريخي در نقش رستم بجاي مانده است و درس بزرگي را براي فرزندان اين سرزمين به يادگار گذاشته است که همواره بدانيم چه بسيار خون هايي که به عشق ايران ريخته شده است، از قرن هاي قبل تا کنون، چه بسيار جان هايي که فداي اين کشور که همواره از آن بعنوان پايه گذار تمدن بشري ياد مي شود، شده است تا هرگز خدشه اي به آن وارد نشود و تا تاريخ باقي است ايران نيز بماند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Daryl مجله طب فیزیکی Tina میم مثل مادر جی تی ای ماکو youmovie دکوراسیون داخلی دستگاه دسته بندی پودری